ناگهان شب هنگام در فراسوي نگاهت
نگاهم به نگاهت نظر افتاد
و سكوت مبهم چشمهايت ، چشم هاي اشكبارم را در سياهي شب
همچو امواج دريا ، موج آگين كرد
و دل و دستم ، به لرزه افتاد
قلبم كه تمام وجودم از عشق تو سرشار بود را به طپش انداخت
و تو چه ساده گذر كردي ، دريغ از يك كلامي كه شايد آغاز ديگري بود
و تمام شب را در سياهي به نيمه گذراندم
و چه ساده بود برايت
و چه دشوار بود برايم
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 73
بازدید هفته : 348
بازدید ماه : 740
بازدید کل : 92279
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1